۱۳۹۱ آبان ۳۰, سه‌شنبه

با زخم زبونات رفیقم...

صدای بچه ها از تو حیاط بلند شد. یکی بهم گفت:اون پسره با تیغ دختره رو زد.دختره رو که دیدم رفتم سمتش.نمی دونم واقعاً نگرانش شدم یا خواستم خودم رو دلنگرانش نشون بدم.مچ دستش رو گرفته بود و لبخندی غریب تر از لبخند مونالیزا به لب داشت.دستش رو گرفتم تا زخمش رو ببینم.به نظر من خیلی باز شده بود پوستش.من از اهمیت بتادین و شستشو داد سخن میدادم.دیدم لبخندش خنده شده.انگار واکنش من بود که عجیب بود نه زخم اون.دستش رو که ول کردم چند دقیقه ای همونجور که گرفته بودش تو حیاط مدرسه قدم زد و بعد رفت تا ادامه حرفاش رو با دوستاش دنبال کنه.دقایقی بعد هم پسرک ضارب وارد مدرسه شد.با یکی دو توپ سفره و توری.هیچ اتفاقی نیفتاد.یعنی اونجا اصلاًاتفاق نمی افته.
اتفاق برای ما می افته.اتفاق برای ما معنا داره.اونجا که بری همه چی داره سیر طبیعیش رو طی می کنه.زخمها خودشون بسته می شن.استخونها خودشون جوش می خورن.اشکها خودشون خشک می شن.بچه ها خودشون بزرگ می شن.بچه ها خودشون بزرگ می شن.
این بچه ها رو کسی بزرگ نمی کنه.ولی خودشون بزرگ شدن رو یاد می گیرن.همونجوری که کسی بهشون نقاشی کشیدن یاد نمیده ولی پیچیده ترین نقاشی ها رو می کشن.کسی به اونا ادبیات یاد نمی ده تا شاعر آکادمیک بشن.اونا در وقت محدود فراغت از مشت و وافور و مامور ادبیات رو به دنیا میارن.وما تا ابد چیزهای طبیعی را دوست خواهیم داشت.
برج میلاد برای یک قزوینی ،که بار اولشه چنین چیزی می بینه جذابیت داره.ولی دیلمان همیشه برای همه می تونه محل جوشش و پرسش باشه.شعر این بچه ها هم جوشش نابه.حقیقته.چون به خاطرش از برج غار بالا رفتن و تو غار تار سرک کشدن.
دیدین مسیح به زخمهاش بی تفاوته؟مسیح اصولاً بی تفاوته!قدیسین دیگه از زخمهای اون شعر و داستان گفتن.آنک انسان!!!
بچه ها به زخمهاشون می خندن.ملیح تر از مسیح.به زخمهاشون نگاه میکنن.بهش دست می کشن.طرف دیگه صورتشون رو هم برای یه زخم جدید به سمت کسی نمی گیرن.اونا با همین زخمهاشون گل می فروشن که تو بوی گند مدنیت زیوار دررفته رو احساس نکنی.کبریت که اگر خدا گرمت نکرد با اون گرم بشی.جوراب که بپوشی تا دستگیر نشی.سفره تا تو خرده نونت رو زمین نریزی و مغضوب ملائکه نشی.صلیبشون رو هر روز تو کارتون رو دوش می گیرن و دور شهر می گردن.پدر اونها رو تنها گذاشته!
دیدی اون بچه هایی رو که کنار بساطشون دراز کشیدن و دارن مشق می نویسن.اونا چی می نویسن؟سر مشق اونها چیه؟
اینک انسان...
به بچه های نعمت آباد و بچه های همون طول و عرض جغرافیایی.
 سه شنبه هفدهم اردیبهشت 1387

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر